مســـیر خـــــــــارها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته کربلا» ثبت شده است

و اینکــــــ ....

رسیدمــ بهـ اول عاشقیـــ

اول دلدادگیــ ...

اول هـــر آنچهـ کهـ هستـــ و نیستـــــ ...



یعنی می شهـــ؟!!!
بایستمــ جلوی حرمتـــــ
همهـــ چیز رو تار ببینمـــ
اشکـــ چشامـــ...توانایی درست دیدن رو ازمــــ بگیرهـــ
با حرص اشکا رو پاک کنمـــ و بگمـــ :
ای اشکهای لعنتی
من و با آرزوم تنها بذارید 
این همهـــ ضجهـــ زدمـــ
این گنبد رو ببینمـــ
حالا که اومدمـــ ...
شما اجازهــ نمی دید

افسران - شوقـــ زینبــــــ ...


گفتــــــ ...

تا پیادهـ نرویــ نمیــ توانیــ درکــــــ کنیـ... 

گفتمــــ ...

 چهـــ چیزیــ را ؟ 
گفتـــــ

 ذرهـ ایـــ از شوقـــ زینبـــــــ برایـــ زیارتــــــــ دوبارهــ برادر را...

دوباره
دوباره مثل همیشه جا موندم 
جاموندم از قافله ی عشق و اسیریت 
از اردوی اربعین یک نفس تا کربلا ...
جاموندم ارباب

افسران - جاموندمــ ...