یعنی می شهـــ؟!!!
بایستمــ جلوی حرمتـــــ
همهـــ چیز رو تار ببینمـــ
اشکـــ چشامـــ...توانایی درست دیدن رو ازمــــ بگیرهـــ
با حرص اشکا رو پاک کنمـــ و بگمـــ :
ای اشکهای لعنتی
من و با آرزوم تنها بذارید
این همهـــ ضجهـــ زدمـــ
این گنبد رو ببینمـــ
حالا که اومدمـــ ...
شما اجازهــ نمی دید